مشق شب

چند شب پیش که از سفر بر می گشتم در اتوبوس فیلمی به نام رویای خیس را دیدم. فیلم اثری است از پوران درخشنده که به یک موضوع کاملا تکراری می پردازد و البته با یک نگاه خاص. ماجرا درباره پسری 16 ساله است که پدر و مادرش از هم جدا شده اند و او با مادرش زندگی می کند و بعد بر سر این که مادرش می خواهد مجددا ازدواج کند مادرش را ترک گفته روانه خانه پدرش می شود و در آن جا با دختری 16 ساله که در همسایگی آنان زندگی می کند طرح دوستی می ریزد و می خواهد با او باشد که با مخالفت پدر دختر روبرو می شود و سرانجام با دختر فرار می کند و در راه شمال از دره ای پرت می شود و می میرد.

در فیلم شاهد آنیم که مخالفت مادر با اقدامات پسر و ولگردی و چت بازی و دیدن فیلم های مستهجن او و برخورد اولیای مدرسه با اواقدامی بد جلوه داده می شود. در فیلم به خوبی این مطلب به تصویر کشیده شده است که اولین تماس با یک دختر چگونه باشد و چگونه می توان با یک دختر باب ارتباط را باز کرد. و هم چنین یک میهمانی جشن تولد را نشان می دهد که پسران می رقصند و پسری خود را به شکل دختران در می آورد و چون دختران می رقصد تا هر چه بیشتر شهوت درونی میهمانان را برانگیزاند و جالب این که پدر ومادر کسی هم که جشن تولد برایش گرفته اند به تماشا ایستاده اند و از دیدن این صحنه ها خرسندند اما آن چه بیش از هر چیز دیگر در این فیلم توجه مرا به خود جلب کرد نحوه تعامل پدر ذختر و پدر پسر با این ارتباط بود. پدر دختر با این ارتباط مخالف بود و پدر پسر می گفت حال که این دو همدیگر را دوست دارند بهتر است پدر دختر رضایت دهد تا این دو با هم نامزد شوند ولی باز پدر دختر مخالفت کرد و با این که پدر پسر گفته بود که چه بسا این مخالفت عواقبی ناگوار داشته باشد ولی پدر دختر به مخالفت خویش ادامه داد و سرانجام کار به جایی رسید که دختر و پسر با همدیگر فرار کردند و پسر کشته شد و نتیجه طبیعی که می توانستی پس از دیدن فیلم بگیری این بود که اگر پدر دختر این قدر یک دندگی نمی کرد و اجازه می داد که این دو با هم نامزد شوند دیگر این اتفاق نمی افتاد و خیلی هم بهتر از رابطه پنهانی بود. به عبارت دیگر اگر این دو نامزد نمی شدند به رابطه پنهانی خود ادامه می دادند و این مفاسد زیادی داشت ولی اگر نامزد می شدند دیگر این رابطه پنهانی نبود و پدر و مادر دو طرف از این رابطه خبر داشتند و دیگر مفسده ای به دنبال نداشت ولی پدر دختر بدون توجه به محبتی که میان این دو برقرار بود حتی با نامزد شدن این دو هم مخالفت کرد و کار بدان جا رسید که نباید می رسید و مقصر اصلی هم پدر دختر بود و اتفاقا این نتیجه ای بود که بغل دستی من از این فیلم گرفت و آن را به من گفت. ولی آیا به راستی پدر دختر مقصر بود. به اعتقاد من پدر دختر در این میان هیچ تقصیری ندارد و بر خلاف آن چیزی که فیلم در صدد القای آن است مقصر پسر است. او که تنها با نگاه دلداده کسی می شود و به فکر می افتد که به او برسد. آیا پسری 16 ساله در آن حدی است که بتواند بار یک زندگی را بر دوش بکشد. او که هنوز آینده شغلی و تحصیلیش در هاله ای از ابهام است چگونه می تواند سرنوشت فردی دیگر را نیز بازیچه دست خود قرار دهد. فیلم این گونه القا می کند که اگر کسی رادوست داشتی این حق توست که به هر قیمت و در هر شرایطی بدان برسی و هر کس بخواهد مخالفت کند دارد حقی را از تو سلب می کند و ظالم است اما واقعیت این گونه نیست. رسیدن به دوست باید به گونه ای باشد که دوست از فردای این وصال روزی صدبار خود را لعن نکند که چرا این وصال رخ داد. ازدواج و رسیدن عشاق به یکدیگر باید در شرایطی رخ بدهد که حداقل در هنگام ازدواج بتوان بر اساس شرایط موجود آینده امیدوار کننده ای را برای این زندگی مشترک ترسیم کرد نه این که این آینده را پردهای از ابهامات و دل نگرانی ها پوشانده باشد.       


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمدرضا فلاح 87/1/8:: 4:4 عصر     |     () نظر